سال نو

تا چند روز دیگر 

خواهد رسید 

و من در آخرین روزها 

می اندیشم به: 

خواب بهاری 

بیداری عرب 

رفتن سیمین 

آمدن اسکار 

نامه های قدیمی 

رسوایی جدید 

لباسهای مارک دار 

دستهای خالی 

دلهای پر    

جاکلیدی طلایی قفل های مشترک  

دایره زنگوله دار تکرار نام تو 

شلوغی بی فروغ دفتر شعرم 

می دانم 

نهنگ که بیاید 

همه این خاطرات بلعیده می شوند!

استاد

چندی نگذشت که نتیجه مرگ را خودکشی اعلام کردند. معده اش پر بود از صفحات کتابهای خوانده نشده، پزشک قانونی گفت:حداقل 28سال چیزی نخوانده .چرا؟هیچ کس نمیدانست شاید فقر یا اعتیاد به تنهایی ،تنهایی عریان بی حضورجنبنده ای ،حتی انسان . اما همه اورا می شناختند. می گفتند:استاد خوبی بود.