درد شروع می شود از
رد خون خیابان ۲۲بهمن
تا پشت چشم بند مشکی کلفت،
بوی عرق
بالامی رود از خستگی زنگار سی و پنج ساله جرثقیل اتوتاج
چهره از درد مچاله
شکستن گلو درآیه
پیچش پارچه در دست همسایه
تا نعمت خدا عبرت شود
برای کودکی که می آید
پنجره باز می شود
و باد
معصومیت از دست رفته
ملافه ای که دیگر سفید نیست
را با خود خواهد برد.
م نون
سلام بنیامین
قشنگ نوشتی
" و باد معصومیت ملافه ای را خواهد برد
که دیگر سفید نیست"
کککککککککککک
ککککککککککک
آن کبوتر سفید
سوی تو پرواز میکند
آن پیامبر سفید برای تو
عشق به سوغات آورده است.
سلامت باشی
کوتام
ممنون
خوبه بازم بنویس