طلوع دوباره

میز ام ،دی،اف کثیف

وسط عریانی اتاق

شوق مکیدن ثانیه ها

و ترس کبودی لحظه هایی که تو را می خواند

آغوش نرمی که گرم ...نه

جوان می شوی

بزرگ می شوی

تا مردانگیت را ثابت کنی

این بازی کودکانه ادامه می  یابد

آنقدر که پروانه ها از سرانگشتانت پرواز کنند

و این آخرین نفسی است

که در نگاه من می خندی

خرداد1390

تلاش معاش

پروند بردوش

بالامی رود

با پاهای برهنه

غژغژ طناب و ناله نخل

پیچش حلقه داس

دور پنگ زرک

و هلهله برگها

در نهایت تابستان

این باران رطب است که می بارد.

مرداد1389