-
باران
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 13:04
با اولین باران پاییزی من از منشور چشمانت به هزار رنگ در جهان منتشر می شوم.
-
رنگین کمان
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 13:49
نشسته ام و می اندیشم ناگهان می زند به چشمم پخش می شوم روی گلهای قالی می اندیشم به ترس به انعکاس این هاله نور و به این قل هو اله که هنوز نخوانده ام به صدا می اندیشم به پچ پچ های شبانه و به قل قل هایی که می جوشد از درونم قل هو اله را تمام نکرده سلام می دهم به آنکه سبز می نویسد و به تو که بنفش می خوانی برای من که سالهاست...
-
من و تو
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 01:30
جاری می شوم درامتداد این لبهای نازک با گلبوته های بنفش از کمری باریک فرو می چکم و عطر زعفران با مارک چنل جهان را پر می کند.
-
وقتی انتظارش را نداری اتفاق می افتد
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 21:45
تقدیم به زنده یاد پیام عامری کلاویه های ناآرام در انتهای این لحظه می لرزند تیک تاک،تیک تاک وقت تمام شد و سمفونی ناموزون با آرشه های ضخیم برتنه این گل ابریشم به پایان می رسد و تو در نهایت ضربه های این دهل می شکنی. فروردین ۹۲
-
کابوس
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 09:30
تقدیم به صادق هدایت از خیابان گذشتم به کلیسا که رسیدم وارد حیاط بسیار بزرگی شدم با ستونهای سفید بلند و درهای بزرگ چوبی ،در کنار یکی از درها پدر روحانی ایستاده بود سرم را به علامت احترام تکان دادم و داخل شدم روبروی من تابوتی قرار داشت.نزدیکتر رفتم دو شمع کافوری بالای سرش می سوخت. پارچه روی صورتش را پس زدم او با ْن...
-
تقسیم شادی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 12:12
اصلا حرفش را نزن! اندوه که هیچ اینجا شادی ها را هم نمی شود تقسیم کرد با دیگران که... اصلا حرفش را نزن!
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 12:15
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی...
-
گـــروه 99
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 00:06
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید:...
-
صادق هدایت
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 23:51
صادق هدایت، روز آخر، روایتی است جذاب و خواندنی از آخرین روز زندگی صادق هدایت در پاریس، به قلم استاد بهرام بیضایی که خواندن آن را به همه ی دوستداران هدایت و کسانی که آثارش را مطالعه کرده یا حداقل تفاسیری را که در این مجموعه ارائه دادیم خوانده اند، پیشنهاد می کنیم. صادق هدایت: روز آخر به روایت استاد بهرام بیضایی عصر 7...
-
مولتی ویتامین
جمعه 1 دیماه سال 1391 20:06
چرا مجموعه ای از دوستان متفاوت را دارم ؟. چگونه می شود که با تمامی آنها ارتباط داشته باشم ؟ باور دارم که هریک کمک می کنند تا یک بخش از شخصیت من نمایان گردد . * وقتی با یکی از آنها هستم بسیار آدم مودبی جلوه می کنم. * با دیگری دوست دارم جوک بگویم. * با یکی از آنان راجع به موضوعات مهم تبادل نظر می کنم. * با دیگری راجع به...
-
زندگی به قلم وودی آلن
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 19:11
در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم ! با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است... سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! ...و هر روز که میگذرد حالت بهتر میشود...! بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگی ات را میگیری و وقتی کارت...
-
یک داستان کوتاه
شنبه 18 آذرماه سال 1391 00:09
زن:دوست ندارم . مرد:عادت میکنی. زن:اذیت میشم. مرد:اولش درد داره،جابازمیکنه. زن:نمیخوام درش بیار مرد:مطمئنی؟ زن:آره مرد:لطفا"یک کفش دیگه بدید!
-
تکلیف
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 20:39
بوی پیاز داغ که در سرت کهنه شد افکار جدید با ریشه هایی بلند و کلماتی که گیر می کنند در ته حلق و توگیر می کنی میان بهشت و دوزخی که نمی دانی کدامش؟ بهشت دنیا یا بهشت آخرت بوی پیاز داغ که در سرت کهنه تر می شود دیگر نه افکار جدید و نه هیچ کلمه ای در حلقت گیر نمی کند دست را زیر پیراهن بلند سفیدت می بری انگشت درون حلقه فلزی...
-
نمیدانم از کیست ولی زیباست!
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 15:46
سخت آشفته و غمگین بودم… آنگه غضبناک زخود می پرسیدم: بچه ها تنبل و چرا اینقدر بد اخلاقند...؟ دست کم میگیرند درس ومشق و تکالیف را چرا…؟ باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی...
-
زبان بین المللی
جمعه 19 آبانماه سال 1391 01:29
فلشها به سرعت افکار تاریکش را در رنگهای قرمز ،آبی وزرد برای چند لحظه ای روشن می کردندکه چیزی شبیه نفس مبلی که ناگهان خود را روی آن رها کنی در کنار خود احساس کرد . سرش را چرخاند .دختری را دید که بازوبه بازوی او نشست . تاریکی اجازه نمیداد به خوبی ببیند.موهایی بلند و صورت استخوانیش آرایش شده بود. بلوز گل بهی آستین کوتاه...
-
راز بی اخلاقی
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 19:53
"خواجه نصیر الدین " دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است : در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که...
-
مجسمه
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 21:14
انتهای این جاده خاکی که صدای مسجدش گم می شود در عطر باغهای انبه و لیمو دستی بردل دستی برگل و حرارت کوره ای که تورا می پزد با همه آبیهای جهان و زردی تپنده خورشید در آلوده ترین جغرافیای سرزمین پدری سبز می شوی مست از طعم تجربه های نو آرام آرام در میان انبوه رنگهایی که در تو می پیچند غرق می شوی عکس می شوی. تیر1389
-
سوالهای کنکور امسال را دیدهاید؟
شنبه 15 مهرماه سال 1391 13:58
بعضی سوالهایش واقعاً خیلی باحالند! منظورم چیست؟الان خدمتتان عرض میکنم: انگار یک سری سوالات کنکور امسال در دروس ادبیات و معارف، برای آیکیوی در حد...! طراحی شده است، در حدی که قشنگ آدم را به خنده میاندازد. باور نمیکنید؟ پس سوالها را بخوانید: ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید. «به نام خدای ...............
-
پایان شب سیه
جمعه 7 مهرماه سال 1391 02:07
شب تنهایی پول پنیر،تخم مرغ ،پوشک بچه،نان سنگک و برنجی که نباید از خریدنش برنجی فلسفه پول،شهریه دانشگاه،نظریه وابستگی،توهم توطئه، افسانه شدن خرید کتاب واقعیت بیمارهای پارازیتیک سوریه،سکه،سوهان روح حقوق بشری، که نیست با انواع مرضهای هنری من که قاطی شوند دیگر نه الکل سفید آرارات و نه متادونهای رنگی محله شهناز جواب تستهای...
-
طلوع دوباره
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 15:18
میز ام ،دی،اف کثیف وسط عریانی اتاق شوق مکیدن ثانیه ها و ترس کبودی لحظه هایی که تو را می خواند آغوش نرمی که گرم ...نه جوان می شوی بزرگ می شوی تا مردانگیت را ثابت کنی این بازی کودکانه ادامه می یابد آنقدر که پروانه ها از سرانگشتانت پرواز کنند و این آخرین نفسی است که در نگاه من می خندی خرداد1390
-
تلاش معاش
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 13:19
پروند بردوش بالامی رود با پاهای برهنه غژغژ طناب و ناله نخل پیچش حلقه داس دور پنگ زرک و هلهله برگها در نهایت تابستان این باران رطب است که می بارد. مرداد1389
-
« خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 12:39
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت :...
-
پیپ شکسته
شنبه 14 مردادماه سال 1391 12:33
سالها از مرگ پدر بزرگ میگذرد،هنوز طبق عادت گذشته پییپش را تمیز میکنم. این تنها یادگاری است که از او برایم مانده ،یادم هست برای بدست آوردن آن یکروز تمام بدون آب و غذا گریه کردم تا مادرم رضایت داد.پیپ پدر بزرگ واقعا زیبا بود. گلها،درختها،زن ومردی که درآن گل و سبزهها میوه ای شبیه سیب بهم تعارف میکردند با ظرافت خاصی روی...
-
گناه
شنبه 7 مردادماه سال 1391 13:03
درد شروع می شود از رد خون خیابان ۲۲بهمن تا پشت چشم بند مشکی کلفت، بوی عرق بالامی رود از خستگی زنگار سی و پنج ساله جرثقیل اتوتاج چهره از درد مچاله شکستن گلو درآیه پیچش پارچه در دست همسایه تا نعمت خدا عبرت شود برای کودکی که می آید پنجره باز می شود و باد معصومیت از دست رفته ملافه ای که دیگر سفید نیست را با خود خواهد برد.
-
ملانصرالدین همیشه اشتباه می کرد
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 04:24
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره . اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه...
-
یادداشتهای یک رسوایی
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 14:26
هنوز آسمان نیامده جاری می شود و طعم زولبیا با قهوه عربی مخلوطی از تکانهای پی درپی قایق موتوری با کابوسهای خیس و سفیدی گوشت ماهی شیر در میان تربچه های بنفش با عطر رویال بلو آرام آرام در سرت پر می شود پر می شود از آویشنهای وحشی آسیای دور نزدیک می شود صدا کسی از اتاق فرمان اعلام می کند: تا ارتفاع چند هزار پایی که به...
-
موج
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 18:11
موج تا موج دریا بود و شرجی و تو تشنه به رویای آب غرق می شوی در باورهای پوسیده دریا که بالات داد دیگر زمینی ها هم قبولت نکردند. خرداد1379
-
قرارنبود اینگونه باشد!
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 18:10
تا جایی که فهمیده ام قرار نبوده اینقدر وقتمان را در آخور های سر پوشیدهی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن دردشتهای بیمرز . قرار نبوده تا نم باران زد دست پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم . قرار نبوده اینقدردور شویم و مصنوعی . ناخنهای مصنوعی ، خندههای...
-
توّهم بودن
جمعه 2 تیرماه سال 1391 01:36
اوفلیایی که بوی سیمان می داد پرید،فررر ززززنبور که نبود آآآ نه نه که بزند به بی خیالی وماهواره بشود ال.ان بی که خاک خورد اتصالی می دهد وصل می شود دوباره داریوش داخل صفحه تلویزیون: درد من یکی دو تا نیست آخه ... دوباره قطع می افتد سیگار و می سوزاند سینه ای که خود، سینه سوخته دریا و یار بود از ما اصرار از او انکار که...
-
انواع ازدواج
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 01:04
راستش ما دیدیم مجلس خیلی وقت است دارد با دو واژه «ازدواج مجدد» و «ازدواج موقت» بازی می کند و توی سر خودش میزند تا بگوید من به فکر حمایت از خانواده هستم. کسی هم نمی گوید این چه جور حمایتی است که فقط دو جور ازدواج خشک و خالی را در برمی گیرد، تازه همان دو تا را هم مدتهاست زورش نمیرسد تصویب کند انواع ازدواج های...